چهارشنبه ۲۸ اسفند ۹۸ | ۰۳:۲۱ ۷۸ بازديد
آموزش نويسندگي
. داستان كوتاه
داستان كوتاه، روايت نسبتا كوتاهي است كه در آن گروه محدودي از شخصيتها در يك صحنه منفرد مشاركت دارند و با وحدت عمل و نشان دادن برشي از زندگي واقعي يا ذهني در مجموع تاثير واحدي را القا ميكنند. از نظر كمي، داستان كوتاه روايتي است كوتاهتر از رمان با كمتر از ۱۰ هزار كلمه كه حوادث و اشخاص آن محدودند و برخلاف رمان كه ممكن است تاثيرات متعددي بر خواننده بگذارد، تاثير واحدي را القا ميكند؛ بنابراين داستان كوتاه افشرده و خلاصه رمان نيست، بلكه ماهيت و ساختمان آن متفاوت است.
در داستان كوتاه از واقعه صحبت ميشود؛ بدين معني كه اغلب داستانهاي كوتاه داراي يك واقعه بزرگ مركزي است كه حوادث و وقايع ديگر براي تكميل و مستدل جلوه دادن آن آورده ميشو
در داستان كوتاه يك نفر در مركز ماجرا است كه قهرمان داستان يا شخصيت اصلي است و معمولا يك نفر يا دو نفر به عنوان شخصيتهاي فرعي در كنار او براي پيشبرد حادثه داستان قرار ميگيرند.
داستان كوتاه شكل هنري تازهاي است كه پيشينه آن به سال ۱۳۰۰ شمسي برميگردد؛ يعني زماني كه محمدعلي جمالزاده نخستين مجموعه داستان خود « يكي بود يكي نبود » را به چاپ سپرد. صادق هدايت يكي ديگر از داستاننويسان كوتاه است كه داستاننويسي با او به راه درست و اصيل خود ميافتد.
2__داستان بلند
داستان بلند به داستانهايي اطلاق ميشود كه خصوصيات رمان و داستان كوتاه را هر دو در خود داشته باشد. در اين نوع داستانها شخصيتهاي فرعي وجود دارند كه خواننده را هميشه به سوي شخصيتهاي اصلي هدايت ميكنند. نويسنده در داستانهاي بلند ابتدا بايد شخصيتهاي اصلي داستان را انتخاب نمايد و بر اساس معنايي كه بايد از آنها القا شود، شخصيتهاي فرعي را نيز وارد داستان كند و در شعاع حركت اين اشخاص قرار دهد.
حداقل حجم داستانهاي بلند كمتر از نصف حجم رمانها است، (رمانها معمولا كمتر از يكصد صفحه نيستند). داستانهاي بلند پايبند يك ماجرا هستند و اين كشدار بودن ماجرا ممكن است از حوصله خواننده خارج باشد.
با توجه به اينكه ايجاز در داستانهاي بلند كمرنگ است و خود داستان هم در تمركز يك ماجرا است، نوشتن آن نسبت به رمان كار راحتتري است.
صادق هدايت، لئون تولستوي و ارنست همينگوي از معروفترين نويسندگان داستانهاي بلند هستند.
3__ رمان
اصطلاح رمان از زبان فرانسوي وارد زبان فارسي شده و در ادبيات داستاني ايران، قالب ادبي مدرني به شمار ميرود.
رمان در اصطلاح، روايتي است نسبتا طولاني كه شخصيتها و حضورشان را در سازمانبندي مرتبي از وقايع و صحنهها تصوير ميكند. در واقع براي طول هر رمان اندازهاي مشخص نشده است. نويسنده در رمان به شرح و نقلي از حوادث زندگي ميپردازد كه در برگيرنده عواملي چون كشمكش، شخصيت، عمل داستاني، صحنه، پيرنگ و درونمايه است.
رمان با دن كيشوت اثر سروانتس نويسنده و شاعر اسپانيايي در خلال سال هاي ۱۶۰۵ تا ۱۶۱۵ تولد يافته است.
رمان فارسي نسبت به اين نوع ادبيات داستاني در غرب، پديدهاي نوظهور است.
اگرچه رمان فارسي بيشتر سرگذشت خود را در گرايشهاي عوامپسند ريسمان تاريخي كه به تقليد از ترجمههاي غربي نوشته ميشد، طي كرده است اما ظهور حقيقي رمان در زبان فارسي تحت تاثير دو جريان رخ داد؛ اول كاربرد زبان ساده در نثر توسط علياكبر دهخدا و دوم با محمدعلي جمالزاده كه با استفاده از زبان مردمي و محاورهاي، رمان را به ابزاري فعال، زنده و كارآمد در عرصه داستاننويسي معاصر ايران بدل كرد.
بنابراين رمان ايراني قدمتي حدود صد ساله دارد و اولين رمانهاي ايران در آخرين سالهاي قرن گذشته و اولين سالهاي قرن حاضر نوشته شدهاند.
از بهترين رمانهاي ادبيات فارسي ميتوان اثر مدير مدرسه جلال آل احمد و سووشون سيمين دانشور را نام برد.
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
چگونه داستان را طولاني تر كنيم؟
اما جواب اين سوال كه «چگونه رماني طولاني بنويسيم بدون آنكه به آن آب ببنديم؟». يا اينكه اگر رماني نوشتيم و ديديم ديگر بيشتر از 100 صفحه نيستش اون وقت چه خاكي بر سر دشمنمون بريزيم تا محتواي رمان رشد كنه و از صد صفحه بيشتر بشه . راستي چه بايد بكنيم؟
طبيعتا اگر بخواهيم رمان مان بيش از حجم اوليه اش باشد بايد برگرديم و تغييراتي را از ابتدا در آن اعمال بكنيم. در واقع ما يك تنه ي نحيف در اختيار داريم كه بايد آن را چاق و فربه بكنيم. براي همين اينطور نيست كه فقط از پايان هي آن را كش بدهيم تا طولاني تر شود. چون در اين صورت به رمان خود آب بسته ايم و تلاش كرده ايم پايان بندي رمان را به تعويق بياندازيم. نتيجه اين مي شود كه با كلي اتفاقات بي ربط كه با گذشته ي داستان ارتباطي ندارد رمان را پيش برده ايم. خواننده هم خيلي زود دست نويسنده را مي خواند و مي فهمد كه نويسنده با آوردن اتفاقاتي كه ريشه در گذشته ندارند و في البداهه به ذهنش رسيده او را به صفحات بعد حواله مي دهد.
بنابراين به نظرم بهتر است از واژه ي "حجيم" كردن به جاي "طولاني" كردن استفاده كنيم.
♣ در طولاني كردن: ما كارمان را از صفحات انتهايي شروع مي كنيم و حوادثي مرتبط يا غيرمرتبط با تنه ي اصلي داستان را به كار مي افزايم و مدام پايان بندي رمان را به تعويق مي اندازيم. اما ...
♣ در حجيم كردن: ما كار را از ابتدا باز نويسي مي كنيم، از اولين صفحات.
شايد يكي از بهترين استعاره ها براي نوشتن رمان، استعاره ي زراعت باشد. به هر ميزان كه در شروع دانه در زمين بكاري، در پايان نسبتي از همان را درو مي كني. بنابراين هيچ كشاورزي نمي تواند انتظار داشته باشد يك مشت دانه بكارد و در پايان چند كاميون برداشت كند. نويسنده هم، هر چه كه در ابتداي كارش تدارك ببيند بعد از آن محدود به همان خواهد شد و مجبور هست همان بذر اوليه را سر و سامان بدهد. بنابراين اگر رماني را شروع كرديد و ديديد خيلي زودتر از آنچه كه فكرش را مي كرديد به نقطه ي پاياني رسيده ايد، و ديگر نمي توانيد بيشتر از 100 صفحه پيش برويد، نشان مي دهد بذرهاي شما استعدادي بيشتر از رشد كردن در طول 100 صفحه نداشته اند.
راه كارهاي عملي:
1- روابط شخصيت را گسترش بدهيد: كافي هست آدم هاي ديگري در زندگي شخصيت به صورتي پويا و فعال وارد شوند. خانواده، دوستان، همكاران، همكلاسي ها و هم دانشگاهي ها، همسايه ها و ... هر كدام از شخصيت ها مي توانند با خود داستاني را وارد رمان ما بكنند. اگر خواست و هدف هر يك از اين شخصيت هاي فرعي با خواست، هدف و نياز شخصيت اصلي در تضاد و تعارض باشدما شاهد صحنه هاي تازه اي خواهيم بود
كه در آن ها شخصيت اصلي با شخصيت فرعي در كشمكش هست. فرض كنيد كه در داستان هيچ خبري از پدر و مادر و برادر و خواهر نيست. كافي هست براي شخصيت اصلي مان كه درگير بدهي و قرض هست و يك برادر انتخاب بكنيم كه به تازگي ورشكست شده و در آستانه ي رفتن به زندان هست. يا يك پدر پير و سالخورده كه به تازگي سكته كرده و نياز به مراقبت دارد. يا يك همكار تازه وارد كه مي خواهد جاي او را اشغال بكند يا يك دوست همدانشگاهي قديمي كه مي خواهد سر شخصيت اصلي كلاه بگذارد و از رانت او استفاده كند يا يك عشق جديد اعتنايي به شخصيت اصلي ما نمي كند يا ... هر چقدر روابط شخصيت گسترده تر باشد به همان ميزان مي توانيم خط داستاني بيشتري طراحي بكنيم.
Shahrooz66barari@gmail.com
2- فعال كردن شخصيت هاي فرعي: اگر از قبل شخصيت هايي فرعي داشتيد كه فقط در حد يك اسم در رمان حضور داشتند براي شان خط داستاني بنويسيد. براي اين شخصيت فرعي هدفي خلق بكنيد كه در تضاد با شخصيت اصلي هست. مثلا: قبلا در رمان به صورت گذرا به مرد همسايه اشاره كرده ايد كه در طبقه ي پايين زندگي مي كند و فقط اسم او را گفته ايد و تمام. حالا مي توانيد اين شخصيت را در كشمكش با شخصيت اصلي فعال بكنيد. شخصيت ما هر شب خسته از كار به خانه بر مي گردد. شخصيت مرد همسايه را تبديل به مرد تندمزاجي مي كنيم كه دوست دارد هر شب بعد از ساعت 12 با صداي بلند موسيقي گوش كند، يا با دوست هايش مهماني شبانه داشته باشد و بلند بلند حرف بزنند و با تعريف كردن جوك هاي ركيك قاه قاه بخندند. براي همين آسايش را از شخصيت اصلي مي گيرد. حتي مي توانيم اين شخصيت فرعي را بيشتر معرفي بكنيد و وارد زندگي اش شويم: مجرد هست؟ چرا ازدواج نكرده؟ چرا موسيقي گوش مي دهد؟ مگر فردا نبايد سر كار برود؟ هر چقدر شناخت ما از اين شخصيت فرعي بيشتر شود مي توانيم بيشتر به او بپردازيم و شاهد اين باشيم كه در مقابل خواست شخصيت اصلي براي سر و صدا نكردن مقاومت مي كند و بعد از قصد مهماني هايش را طولاني تر ميكند سر و صداي بيشتري به راه مي اندازد. مي توانيم نشان بدهيم كه زن اين مرد او را رها كرده يا مردهمسايه به تازگي شكست در عشق را تجربه كرده يا از كارش اخراج شده يا ... اين فقط يك مثال ساده و دم دستي بود براي اينكه داستان مان را پر و پيمان تر و صحنه هاي جان دار تازه اي به رمان اضافه. ميكنيمًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًٌٌٌٌُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُِِِِِِِِِِِِِِِْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ
3- وضعيت زندگي شخصيت را دشوارتر و بحراني تر بكنيد: هر چقدر كه شخصيت در شرايط بحراني تري به سر ببرد به همان ميزان لازم هست كه فعال تر و پويا تر باشد و به جاي آنكه در پي حل كردن فقط يك مشكل باشد به دنبال چند هدف باشد و براي رسيدن به چند هدف تلاش بكند. شايد شما رماني عاشقانه مي نويسيد كه در آن شخصيت مرد در تقابل با پدر پولدار دختر هست كه حاضر نيست دختر به آدم مفلس بدهد. طبيعتا همين يك ايده قابليت آنچنان زيادي براي نوشتن رماني بلند ندارد. حال ما مانع هاي ديگري بر سر راه رسيدن پسر به دختر مورد علاقه اش قرار مي دهيم: يك رقيب عشقي پولدار كه برق كاپوت ماشينش مي تواند هر لحظه دل دختر را بلرزاند و پدر دختر را مجاب كند. يا يك پدر معتاد كه پسر نمي خواهد خانواده دختر متوجه او شوند. يا اقساط وامي كه پسر از عهده ي پرداخت آنها بر نمي آيد يا صاحبخانه اي كه مي خواهد پسر را بيرون كند يا ...
4- كشمكش را در چند لايه ايجاد بكنيد: كشمكش مي تواند در چند سطح اتفاق بيافتد.
اولين راهكار و لايه _» دروني (كشمكش شخص با خودش)
دومين لايه » _» : ميان فردي (كشمكش شخص با افراد ديگر)
سومين لايه »» _ اجتماعي ( با يك نهاد يا يك سازمان يا يك تفكر و ايدئولوژي)
چهارمين لايه ي كشمكش زايي»» : طبيعت (سيل و زلزله يا سختي زندگي در كوهستان و جنگل يا گير كردن در يك بيابان بي آب و علف يا ...)
__اخرين سطح و راهكار براي لايه ي كشمكشها »»» با نيروهاي مافوق الطبيعه
اگر رمان ما فقط در يكي از لايه ها پيش برود احتمالا طرحي لاغر خواهد داشت اما اگر شخصيت در چند لايه هم با خود، هم با افراد ديگر و هم با يك نهاد اجتماعي در كشمكش باشد رمان ما بسيار پر مايه تر و غني تر خواهد بود. مثلا همان شخصيت مرد جوان عاشق علاوه بر شخصيت هاي ديگر مي تواند با خود هم در كشمكش باشد. مثلا از حس خود كم بيني در عذاب باشد و تلاش كند كه در طول رمان به اين حس خود كم بيني غلبه بكند. يا او يك فرد مذهبي باشد كه فكر كند اين عشق در تضاد با باورها و عقايدش هست يا او در طي يك زلزله و نابساماني بعد از آن رد و نشاني دختر را گم بكند. مي بينيد كه از آن پيرنگ تك بعدي به سمت يك پيرنگ چند لايه پيش رفتيم.
پرسش از استاد؛
توسط هنرجويان _؛ استاد آيا حقيقت داره كه اكثر اساتيد برجسته و بزرگان عرصه ي اموزشي يه قانون نانوشته دارند كه هرگز به دانشجويان بااستعداد وپيگير تمام فن و فنون رو ياد نميدند؟
پاسخ؛_استاد_ سوال شما به حد كافي واضح و عريان بود ، گاه زيباتره چنين سوالاتي رو سربسته تر عنوان كرد . بله درست ميفرماييد. چند بار چنين چيزي رو به من گوشزد كردند ، اما بنده در مرام و چارچوب اخلاقيم نيست و هرچه در توان دارم در طبق اخلاص ميزارم
پرسش مجدد توسط هنرجو__ استاد ببخشيد؟ ايني كه الان اشاره كرديد دقيقا كجاست؟؟
__پاسخ_استاد_ چي كجاست؟
هنرجو؛ طبق اخلاص رو ميگم استاد
.خخخخخ. خنده ي حضار.....
هنرجو__ ؛ استاد واقعا چه عجب؟
استاد__؛ چي چه عجب؟
هنرجو_ اينكه باز نگفتيد برو واحدت رو حذف كن يا با استاد مولايي بردار!!
خخخخخ
هنرجو_ استاد چه عجيب؟
استاد __ چه چيزي چه عجيب؟
هنرجو__؛ اينكه پس شما هم بلد هستيد لبخند بزنيد
خخخخخخ
هنرجو_؛ استاد واسه اينكه تونستيم شما رو خنده بياريم هيچ تاثيري در نمره ي ميان ترم نداره؟
خخخخخ
استاد_ روزي روزگاري درون يك ديار خيس و باراني ، صداي قهقهه ي خنده هاي پسركي واژه فروش ، گوش آسمان را كَر ميكرد ، روزگار ، تقدير به دست ايستاده بود ، يك چشمش كور و چشم ديگرش حسود بود ، صداي خنده هاي سرخوش و بي انتها بگوش روزگار سنگين بود ، عاقبت پسرك به چشم حسود روزگار نشست و تقديري عجيب پيچيده گشت به دور او . پسرك اموخت نبايد بلند بخندد.....
پايان ......
[][][]رشت :ْْ•";°َِْ باراني [][][]آذر1393
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
سه اصل مهم نويسندگي كه از جخوف مي اموزيم.
گر چه امروزه، اصول داستان نويسي، دستخوش دگرگوني ها و فراز و نشيب هاي خاصي است و به نظر مي رسد كه متعهد به هيچ گونه سفارش توصيه و قاعده اي نيست اما عجيب است كه سه اصل طلايي چخوف، هنوز هم براي نوشتن يك داستان كوتاه خوب و خواندني، واجب و ضروري به نظر مي رسد.
هنوز هم مي توان تازگي و طراوت آن را، وقتي كه رعايت و اجرا شود، حس كرد و به اهميت آن پي برد.
هنوز هم مي توان با تكيه بر اين اصول گرانبها، بر سر شوق آمد، داستان هاي كوتاه زيبايي آفريد و آنها را براي هميشه در وادي ادبيات داستاني جاودانه ساخت چرا كه چخوف با آن دورانديشي خاص خود، عناصر اصلي و جاودان. همه نظريه هاي ادبي را يكجا دراين سه اصل موجز و جامع، جمع آورده است. از آن گذشته، اگر چه در بخشي از صحنه هاي فعال ادبيات داستاني جهان، برخي از اين اصول به فراموشي سپرده شده اما به يقين مي توان گفت كه در اذهان اكثريت عظيم نويسندگان و فعالان جهان داستان، هنوز باور به اين اصول، جايگاه ويژه ارزشمند و انكارناشدني خود را حفظ كرده است. هنوز هم آن بخش مهم و ستودني ادبيات داستاني جهان، حركت خود را براساس اين اصول، و نظريه هايي كه از اين اصول تبعيت كرده اند ادامه مي دهد.
براي پي بردن به راز ماندگاري اين اصول، نگاهي اجمالي خواهيم داشت به هر كدام و در كنار آن، از اقوالي كه نويسندگان ديگر درجهت درجهت تأييد آن ابراز كرده اند نيز غافل نخواهيم بود.
اصل اول : « پرهيز از درازگويي بسيار در مورد سياسي، اقتصادي، اجتماعي »
اين اصل اصلي است كه اهميت آن، با وجود نظريه هاي جديد اين رشته، هنوز هم پا برجاست و به زندگي خود ادامه مي دهد.
اين اصل، 115 سال قبل، يعني درست در زمانه اي توسط چخوف ابراز شده است، كه آثار ادبي، سرشار از درازگويي بسيار درباره سياست، اجتماع و مسائل از اين دست بود و مخالفت با آن، دورانديشي و شجاعت فراواني مي طلبيد اما چخوف رعايت اين مسأله مهم را در سرلوحه اصول گرانبهايش قرارداد، و خود تا آخر عمر به آن وفادار ماند. اگر با حوصله به كلمات اين اولين دستورالعمل چخوف براي داستان كوتاه دقت كنيم درمي يابيم كه او نويسنده را از سخن گفتن در اين امور باز نداشته بلكه با هوشمندي و درايت تمام، نويسنده داستان كوتاه را تنها از درازگويي، بسيار در اين امور بازداشته چون خود با تمام وجود دريافته بود كه در داستان كوتاه نمي توان به دور از اين مسائل بود. نويسنده اگر بخواهد داستانش را براي مردم بنويسد، چه گونه مي تواند عناصر مهمي همچون مسائل سياسي، اقتصادي و اجتماعي روزگارش را ناديده بگيرد و آنها را به فراموشي عمدي بسپارد؟
پرداختن به اين امور، شيوه و شگردي مي طلبد كه چخوف عدم رعايت آنها را در اغلب داستانهاي كوتاه روزگار خود به وضوح مي ديد و همين امر او را وادار كرد نويسندگان جوان را از افتادن به دام آن برحذر دارد. دريافته بود كه در اين درازگوايي هاست كه چهره كريه شعارزدگي رخ مي نمايد و خواننده را از خواندن داستان دلزده مي كند. مي ديد كه در همين درازگويي ها، داستان كوتاه كه به قولي «حداكثر زندگي در حداقل فضاست» تبديل به مقاله اي خواهد شد درباره موقعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي يك دوره. كه البته پرداختن به اين مسائل، في نفسه بد نيست و بلكه در جاي خود لازم و حتي مفيد خواهد بود.
و اينكه پرداختن به مسائل اين چنيني، خود بخشي از اهداف داستان نويسي واقعي است اما رهيافت هنرمندانه و هوشمندانه به عمق آن، نويسنده را ملزم به رعايت اصول، و قرار گرفتن در چارچوبهايي مي كند كه يكي از آنها همين اصلي است كه چخوف به عنوان بند اول اندرز خود به نويسندگان جوان توصيه كرده است.
به عبارت ديگر، داستان كوتاه واقعي، در اصل براي آن نوشته مي شود كه موقعيت انسان را در چنين وضعيت هايي به نمايش بگذارد. يا علل و انگيزه هاي فراز و نشيب موقعيتهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي هر دوره را در ارتباط با شخصيتهاي داستاني خود قرار دهد، و نتايج آن را با سادگي هنرمندانه خود فرا روي چشم و دل خواننده را
اثر بگذارد. در اين روند، نمايش وضعيت آدمها، نبايد در مقابل نمايش خود بحران، كم رنگ جلوه داده شود چرا كه بحران در اغلب موارد واقعيتي بيروني است و اكثر مواقع، خارج از اراده آدمها بروز مي كند. اما عكس العمل آدمها در برابر آن، واقعيتي دروني است و هر كس با داشتن روحيه اي سالم، و برخوردار از بينش منطقي، راههاي درست مقابله با آن را مي داند. راز ماندگاري هر داستان، دقيقاً در همين نكته به ظاهر ساده نهفته است. يعني رعايت اين نكات ظريف است كه داستان كوتاه را براي همه آدمها و همه زمانها خواندني مي كند.
به عنوان مثال، پسركي به نام «وافكا. در اثر كوتاهي به همين
نام از چخوف، دنيايي را كه در آن به سر مي برد نميشناسد
پرداختن به اين امور، شيوه و شگردي مي طلبد كه چخوف عدم رعايت آنها را در اغلب داستانهاي كوتاه روزگار خود به وضوح مي ديد و همين امر او را وادار كرد نويسندگان جوان را از افتادن به دام آن برحذر دارد. دريافته بود كه در اين درازگوايي هاست كه چهره كريه شعارزدگي رخ مي نمايد و خواننده را از خواندن داستان دلزده مي كند. مي ديد كه در همين درازگويي ها، داستان كوتاه كه به قولي «حداكثر زندگي در حداقل فضاست» تبديل به مقاله اي خواهد شد درباره موقعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي يك دوره. كه البته پرداختن به اين مسائل، في نفسه بد نيست و بلكه در جاي خود لازم و حتي مفيد خواهد بود.
و اينكه پرداختن به مسائل اين چنيني، خود بخشي از اهداف داستان نويسي واقعي است اما رهيافت هنرمندانه و هوشمندانه به عمق آن، نويسنده را ملزم به رعايت اصول، و قرار گرفتن در چارچوبهايي مي كند كه يكي از آنها همين اصلي است كه چخوف به عنوان بند اول اندرز خود به نويسندگان جوان توصيه كرده است.
به عبارت ديگر، داستان كوتاه واقعي، در اصل براي آن نوشته مي شود كه موقعيت انسان را در چنين وضعيت هايي به نمايش بگذارد. يا علل و انگيزه هاي فراز و نشيب موقعيتهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي هر دوره را در ارتباط با شخصيتهاي داستاني خود قرار دهد، و نتايج آن را با سادگي هنرمندانه خود فرا روي چشم و دل خواننده را
اثر بگذارد. در اين روند، نمايش وضعيت آدمها، نبايد در مقابل نمايش خود بحران، كم رنگ جلوه داده شود چرا كه بحران در اغلب موارد واقعيتي بيروني است و اكثر مواقع، خارج از اراده آدمها بروز مي كند. اما عكس العمل آدمها در برابر آن، واقعيتي دروني است و هر كس با داشتن روحيه اي سالم، و برخوردار از بينش منطقي، راههاي درست مقابله با آن را مي داند. راز ماندگاري هر داستان، دقيقاً در همين نكته به ظاهر ساده نهفته است. يعني رعايت اين نكات ظريف است كه داستان كوتاه را براي همه آدمها و همه زمانها خواندني مي كند.
به عنوان مثال، پسركي به نام «وافكا. در اثر كوتاهي به همين
نام از چخوف، دنيايي را كه در آن به سر مي برد نميشناس د و از آن استنباط نادرستي دارد. به قول «يرميلوف»، گمان مي كند كه اين دنيا در فكر اوست و همه چيز آن را با درون گرايي كودكانه خود مي نگرد. اما خواننده مي داند كه در اين دنيا هرگز دستي به مهرباني به سوي وافكا دراز نخواهد شد. بين اين دو شناخت از جهان و استنباط از واقعيت، تعارضي هست كه بر اندوه خواننده مي افزايد:
نفس ارسال نامه به نشاني پدربزرگ در يك دهكده بي نام و نشان، سادگي اين كودك و استنباط غلط او از جهان را به خوبي مي رساند. در دنياي وانكا تنها يك دهكده است، و آن هم دهكده خودشان است دهكده خودشان است. و تنها يك پدر بزرگ وجود دارد كه آن هم پدربزرگ خودش است. از آنجا كه در ذهن او، دهكده و پدربزرگ تنها چيزهاي مهم و بزرگ اين جهان هستند، پس او حق دارد كه در درون گرايي اش، دنيا را نسبت به خود صميمي و مهربان بداند و گمان ببرد كه جهان به سرنوشت او بي توجه نيست. وانكا نامه خود را به دنيايي مي فرستد كه تخيل كودكانه اش آن را خلق كرده و به صورتي ايده آل درآورده، و يقين دارد كه اين دنيا پاسخ او را خواهد داد. مي انديشد كه مي تواند از ژرفناي باور نكردني وحشتبار خود، به دنياي آكنده از مهرباني و صميميت بازگردد.
پايان اين داستان، قدرت شگفت آور چخوف را در استفاده از استفاده از يك داستان كوتاه براي آفرينش و تصوير كردن ابعاد عميق زندگي، كه به ناگزير با واقعيت عيني پيوند نزديك دارد، نشان مي دهد.
چخوف در اين داستان كوتاه- به عنوان نمونه- بدون آن كه درباره مسائل سياسي، اقتصادي و اجتماعي دوره خود اظهارنظر كند، واقعيت عريان آن را در قالب يك داستان كوتاه، چنان بي رحمانه و صريح ابراز كرده كه خواننده داستان متحير مي شود. اين تحير بعد از خواندن دوباره داستان، به تحسين بدل مي شود چرا كه چخوف هرگز آن واقعيت عريان را به صراحت ابراز نكرده و بر بي رحمي اش، پاي نفشرده و آن را فرياد نزده اما همگان، تلخي اش را احساس مي كنند.
اصل دوم : « عينيت كامل »
اين اصل يكي از اساسي ترين اصولي است كه خود چخوف با رعايت آن به يكي از ماندگارترين نويسندگان جهان تبديل شده است. در تمامي داستانهاي كوتاه او، رعايت دقيق اين اصل به خوبي مشهود است. يعني داستاني از چخوف نمي توان يافت كه براساس عينيت كامل شكل نگرفته باشد. شايد گفته شود كه مگر قهرمانان داستانهاي چخوف ذهن نداشتند، فكر نمي كردند، در رويا فرو نمي رفتند، و تخيل در زندگي شان جايي نداشته است؟
بايد گفت چرا، داشتند، اما همه اينها به شيوه اي كه خود چخوف در آن استاد بود، در لابلاي داستانها و اعمال و حركات شخصيتهاي داستانهايش گنجانده شده و در واقع با عينيت كامل به داستان راه يافته اند. چخوف از آنجا كه خود انساني اجتماعي و مردم گرا بود، تمامي اعمال فرد را در رابطه مستقيم با محيط و اجتماع و مردمي كه با او زيست مي كنند مي ديد. بنابراين تعجبي ندارد كه صرف ذهنيت يك فرد را در چارچوب نگاه او به دور و برش، شايسته داستان كوتاه نداند. البته امروزه، ذهنيت آدمها، اصل اساسي داستان نويسي، پيشروست و كتمان آن به هر دليل، در افتادن با برنامه هاي توسعه در اين ژانر ادبي است.
چخوف و سبك داستان نويسي او، به عينيت، بيشتر از ذهنيت وفادار است. او به گواهي داستانهايش، هرگز اثر خود را سراسر به ذهنيت خود و قهرمانان داستانهايش اختصاص نداد. اگر هم در بعضي جاها به تخيل و رويا اهميت مي داد، فقط در جهت عينيتي بود كه قصد توصيف آن را داشت. بعضي از قهرمانان آثار او در رويا فرو مي روند، در تخيل خود غرق مي شوند، اما همه اينهاعيني است و در ارتباط مستقيم با خود زندگي است. منظور چخوف از عينيت كامل، در نيفتادن به ذهنيت صرف و در نغلتيدن به آن روياهايي است كه ارتباطي با زندگي آدمها ندارند. وجودشان محسوس است، اما در واقع به غلط جايگزين تفكر درست و منطقي مي شوند و شخصيت را شخصيت را از زندگي واقعي و عمل به هنگام و جنب وجوش عقل گرايانه باز مي دارند.
چخوف، اگر ذهنيتي اين چنين را هم- حتي- در داستان هاي كوتاه خود مي آورد، بيشتر در جهت نشان دادن وضعيت جامعه و آن نوع زندگي هايي است كه اندوه را شدت مي بخشند و آدمي را به سوي ملال و انزوا سوق مي دهند.
به عنوان نمونه، اگر به يكي از داستانهاي چخوف مثلا «سوگواري» نگاه كنيم خواهيم ديد كه منظور او از عينيت كامل چه بوده است. در داستان سوگواري، درشكه چي پيري كه فرزند خود را از دست داده، در اين جهان بزرگ كسي را نمي يابد تا اندوهش را با او در ميان بگذارد. سرانجام به سوي اصطبل مي رود و ماجرا را براي اسب خود بازگو مي كند.
«... ديگر چيزي به هفتأ پسرش نمانده، اما هنوز نتوانسته از مرگش لام تا كام با كسي حرفي بزند. آدم بايد آهسته و با دقت تعريف كند. چطور يك سر و يك و يك كله افتاد؟ چطور درد كشيد؟ پيش از مرگ چه حرفهايي زد؟ و چطور مرد؟ آدم بايد جزييات كفن و دفن را شرح بدهد، و همين طور ماجراي رفتنش را به بيمارستان براي پس گرفتن لباسهاي پسرش...
كتش را مي پوشد و سراغ اسبش به سوي اصطبل راه مي افتد. به ذرت، به كاه و به هوا فكر مي كند. در تنهايي جرأت ندارد به پسرش حرفي بزند، اما در فكر پسر بودن و پيش خود او را مجسم كردن برايش دردآور است. به چشمهاي درخشان اسبش نگاهي مي كند و مي پرسد: «داري شكمت را از عزا درمي آوري؟ باشد، در بياور. حالا كه نتوانستيم پول ذرت را گير بياوريم، علف مي خوريم. آره، من خيلي پير شده ام. درشكه راني از من برنمي آيد، از پسرم برمي آمد. توي درشكه راني، روي دست نداشت، كاش زنده بود.»
لحظه اي ساكت مي شود، سپس ادامه مي دهد: «همين است كه مي گويم، اسب پير من! ديگر پسرم وجود ندارد. ما را گذاشته و رفته. اين طور بگويم، بگير تو كره اي داشته اي، مادر يك كره اسب بوده اي، و آن وقت ناگاه كره اسب تو را مي گذارد و مي رود. ناراحت كننده نيست؟» اسب كوچك مشغول جويدن است. گوش مي دهد و نفسش به دستهاي صاحبش مي خورد.
افكار درشكه چي سرريز شده اند. اين است كه داستان را از اول تا آخر براي اسب كوچك تعريف مي كند.
با نگاهي دقيق به داستان درمي يابيم روشن ترين نكته هايي كه باعث ماندگاري آن شده اند، از ارائه عيني و بي طرفانأ داستان سرچشمه مي گيرند.
«كلينت بروكس» و «رابرت پن وارن» دو منتقد مشهور، در نقدي مشترك بر اين داستان چخوف، به اين اصل مهم در سبك
نويسندگي وي توجه كرده و نوشته اند: «يكي از روشن ترين نكته هايي كه خواننده در بازنگري داستان كوتاه «سوگواري» درمي يابد، ارائه عيني و بي طرفانأ داستان است.
نويسنده به ظاهر، صحنه ها و كنشهايي مي آورد، بي آنكه به هيچ يك از آنها، به منظور القاي تعبيري خاص، اهميتي بيشتر ببخشد. در بند نخست داستان، اگر به تصوير تنهايي مرد در سر پيچ خيابان به هنگام شب، با برفي كه بر او و اسب كوچك مي بارد، دقت كنيم، مي بينيم كه اين صحنه هرچند تنهايي را القا مي كند، اما شرحي كه در توصيف صحنه داستان مي آيد، همدردي ما را برمي انگيزد:
هوا گرگ و ميش است. دانه هاي درشت برف گرداگرد چراغ برقهاي خيابان كه تازه روشن شده اند، چرخ مي خورد و به شكل لايه هاي نرم و نازك روي بامها، پشت اسبها، شانه و كلاه آدمها مي نشيند. «ايونا»ي درشكه چي، سراپا سفيد است و به صورت شبح درآمده است. پشتش را تا آنجا كه يك انسان توانايي دارد، خم كرده، روي صندلي خود نشسته و كوچكترين تكاني نمي خورد. هربار كه انبوهي برف به رويش ريخته مي شود، گويي لازم نمي داند كه آنها را از خود بتكاند. اسب كوچكش نيز سراپا سفيد است و بي حركت ايستاده و با آن حال تكيده، بي تحرك، و پاهاي راست چوب مانندش
،حتي از فاصله نزديك، به يك اسب زنجبيلي مي ماند.
درحقيقت، هنگامي كه چخوف، توصيف مستقيم، بي طرفانه و عيني را كنار مي گذارد، بر سر آن است كه از شدت همدردي ما كاسته شود نه آنكه بر آن افزوده گردد. زيرا صحنه كمتر حقيقي جلوه مي كند. دقت كنيد: «درشكه چي، سراپا سفيد است و به شكل شبح درآمده است.» يا «اسب كوچكش نيز سراپا سفيد است و بي حركت ايستاده است، و با آن حال تكيده، بي تحرك و پاهاي راست چوب مانند، حتي از فاصله نزديك، به يك اسب زنجبيلي مي ماند...»
مقايسه مرد، و اسب با شبح و اسب زنجبيلي، از اين رو به ميان آمده است تا صحنه، زنده و دقيق ارائه شود، اما شبح و اسبهاي زنجبيلي، خيالي اند، كه نه احساسي دارند و نه رنج مي برند و بنابراين، نمي توانند همدردي كسي را جلب كنند. به سخن ديگر، صحنه هرچند به يقين، تنهايي را القا مي كند كه اين خود در داستان «سوگواري» با اهميت است، اما به گونه اي تنظيم شده تا در جهتي خلاف جلب همدردي حركت كند نه به سوي آن. گويي چخوف بر سر آن است كه بگويد صحنه داستان بايد تنها به ياري ارزشهاي خويش، خود را نشان دهد.»
kafe98ketab2020@blogfa.com
اصل سوم : « توصيف صادقانه اشخاص و اشياء
اين اصل اگرچه در پخش كوچكي از داستان نويسي امروز، كه به داستان ذهني و روانشناختي مشهور شده، ناديده گرفته مي شود، اما در بخشهاي مهم و فعال آن هنوز هم با سربلندي تمام به زندگي خود ادامه مي دهد چرا كه صداقت در توصيف اشخاص و اشياء، يكي از عوامل مهم جذب مخاطب است. آنتون چخوف، خود يكي از نويسندگاني است كه صداقت و معرفت در توصيف اين عناصر، داستانهايش را با استقبال كم نظير خوانندگان مواجه كرده، او هيچگاه در هيچيك از داستانهايش، در مورد آدمها و اشياء پيرامونشان غلو نكرده است. آنها را نه آنچنان بي بها طرح كرده كه ماهيتشان را از دست بدهند، و نه آنچنان به توصيفشان نشسته كه خواننده آن را باور نكند.
اصل مهم حقيقت مانندي، كه بعدها در داستان-نويسي رواج پيدا كرد.....
__________________
چگونه رمان بنويسيم ؟
(شهروزبراري صيقلاني) توجه اين مطلب بازنشر است
به نام خالق هستي...
چگونه كتاب بنويسم؟
بايد بپذيريم هيچكس نويسنده به دنيا نميآيد و شكستهاي پي در پي، مقدمهي پيروزي بسياري از نويسندگان و هنرمندان بزرگ دنيا بوده است، از جمله جك لندن كه نخستين تلاشهايش در نويسندگي حرفهاي با شكست مواجه شد، اما سرانجام، نام او به عنوان يكي از نخستين نويسندگان آمريكايي در تاريخ ثبت شد كه از راه نوشتن به ثروت زيادي دست يافت. همينطور ميتوان از پابلو پيكاسو، نقاش معروف اسپانيايي، نام برد كه با تمرين و كپيبرداري از آثار بزرگان در نوجواني پا به دنياي هنر گذاشت. در پاسخ به سوال چگونه كتاب بنويسيم با سه روش نوشتن كتاب، رمان، كتاب غيرداستاني و كتاب تخيلي آشنا ميشويد تا به پشتوانه تمرين، نوشتن كتاب را تجربه كنيد.
گام اول: يك دفتر يادداشت بخريد
شايد هم چند تا! احتمالا ترجيح ميدهيد داستانتان را با كامپيوتر تايپ كنيد، اما وقتي ايدهاي به ذهنتان ميرسد، شايد در آن لحظه، به كامپيوتر دسترسي نداشته باشيد. بنابراين، بهترين كار اين است كه به روش سنتي عمل كنيد و هر جا كه ميرويد قلم و دفتر همراهتان باشد. علاوه بر اين، نويسندگان بسياري به رابـ ـطهي بين ذهن، دست و حركت قلم روي كاغذ، ايمان دارند. پس با اين اوصاف، پيش از كنار گذاشتن اين ابزار سنتي و جادوي آن در تجربهي نويسندگي، حداقل يك بار آن را امتحان كنيد.
يك دفتر يادداشت با جلد چرمي يا ورقهاي مقوايي، مسلما محكم و بادوام است و جا و وزن قابلتوجهي از كولهپشتي يا كيف شما را هم به خود اختصاص ميدهد، در حالي كه يك دفتر يادداشت فنري شايد آنقدر محكم نباشد، اما سبك است و باز نگه داشتن آن آسان است، از همه مهمتر، اگر نوشتهها به نظرتان بد بيايد، كندن يك برگ از دفتر يادداشت فنري كار راحتي است!
فنري بودن يا نبودن دفتر يادداشت به كنار، بهتر است به جاي كاغذ خطدار از كاغذ شطرنجي استفاده كنيد، چون ممكن است حين فكر كردن به موضوع، طرح و نقشهايي به ذهنتان برسد كه مايل باشيد آنها را به داستان بيافزاييد. همچنين، كاغذ شطرنجي ابزار مفيدي براي فاصلهگذاري ميان پاراگرافها و ترسيم خطوط كلي است.
گام دوم: استارت فكر كردن را بزنيد
حالا كه دفتر و قلم در دست شما است، وقت آن است كه شاخ غولِ نوشتن را بشكنيد. چند صفحه نخست را به نوشتن ايدههاي داستان، اختصاص دهيد. وقتي حس كرديد ايدههاي كافي را نوشتهايد، آنها را دو بار مرور كنيد. سپس، ايدههايتان را با چند نفر در ميان بگذاريد و از نظرات آنها مطلع شويد. بهترين ايده را انتخاب كنيد و مطمئن شويد موضوع منتخب شما به تازگي توسط نويسندگان ديگر چاپ نشده باشد. حالا، چند روزي صبر كنيد. براي اطمينان مجدد، ايدهها را دوباره بررسي كنيد و به مرحلهي بعد برويد.
گام سوم:
شرح مختصر داستان را بنويسيد
نكات مهم دربارهي شخصيتهاي داستان، مكانها و به طور خلاصه، تمام جزئيات كوچكي كه يك داستان طولاني را شكل ميدهد، بنويسيد. نوشتن شرح مختصر، مزاياي بسياري دارد، از جمله:
هنگام شرح مختصر بخشهاي مختلف داستان، ممكن است ايدههاي جديدي به ذهنتان برسد (آنها را بنويسيد!).
چيزي از شرح مختصر داستان به هدر نميرود. براي نمونه، شايد حتي شخصيتي را توصيف كنيد كه هرگز در داستان حضور مستقيم ندارد، اما شخصيتهاي ديگر داستان را تحت تأثير قرار ميدهد.
گام چهارم: تمام شخصيتهايي را كه معناي خاصي در داستان دارند در يك جدول يا نمودار بنويسيد
از دفتر يادداشت خود براي افزودن به جزئيات شخصيتها در جدول، استفاده كنيد. حتي براي چند شخصيت مهم، يك شرح مختصر بنويسيد. اين كار به شما كمك ميكند آنها را تجسم كنيد و بيشتر به آنها فكر كنيد، حتي دربارهي شخصيت خودتان هم بيشتر ميآموزيد.
هر زمان ايدههاي آني به ذهنتان نرسيد، هميشه ميتوانيد به اين جدول رجوع كنيد.
گام پنجم: رئوس مطالب را تهيه كنيد
رئوس مطالب به تعريف آرك يا قوس داستاني كمك ميكند. آرك داستاني شامل اجزائي ميشود نظير: مقدمه، طرح داستان (يا پيرنگ)، شخصيتها، پرداخت صحنههاي منتهي به كشمكشهاي بزرگ يا نقطهي اوج داستان، نتيجهي نهايي و پايان داستان.
معرفي داستان بسته به اينكه شما چه كسي هستيد، ميتواند سختترين بخش كار باشد. بهترين كار اين است كه تا جاي ممكن، اين كار را به اختصار انجام دهيد. براي مثال، بگوييد: «ميخواهم نگـاه دانلـود معمايي بنويسم و طرفدار جنگ جهاني دوم هستم» و آن را اينگونه بنويسيد: معمايي، جنگ جهاني دوم. خوبي اين كار اين است كه صرفا با اختصار آن دو جمله، به دو حيطهي وسيع اشاره و فورا حوزهي احتمالات را محدود ميكنيد. حالا، دست كم، دورهي زماني و تمركز داستان، روشن شده است. ماجراي مرموزي در دوران جنگ جهاني دوم اتفاق افتاده است. سعي كنيد روي اين موضوع بيشتر تمركز كنيد.
آيا موضوعِ داستان، شخصي است يا كلي؟ موضوعِ جنگ جهاني دوم قطعا ميتواند هر دوي اينها را در بربگيرد. اما بهتر است بگوييد موضوع داستان، شخصي است. داستانِ يك سرباز است.
داستان چه زماني اتفاق ميافتد؟ اگر داستانِ يك سرباز جنگ جهاني دوم باشد، واضح است كه زمان وقوع داستان، جنگ جهاني دوم است. اين يكي از تصميماتي است كه فورا با آن مواجه ميشويد. بگوييد كه در واقع، داستان در زمان حال اتفاق ميافتد، چيزي كه منجر به سوال بعدي ميشود: «چطور حال؟» در ادامه، سناريوي اوليه را مطرح كنيد: شخصيت اصلي داستان دفتر خاطراتي پيدا ميكند. اين دفتر خاطرات پدربزرگ او و مربوط به دوران جنگ جهاني دوم است. اينجا يك حقيقت فاش ميشود. پدربزرگ هرگز از جنگ بازنگشته است، اما هيچكس نميداند چه اتفاقي افتاده است. شايد قهرمان داستان شما بتواند در اين دفتر خاطرات جواب را پيدا كند.
حالا درست از ابتداي كار به برخي از سوالات كليدي جواب دادهايد. چه كسي؟ قهرمان داستان، چه زماني؟ گذشته و حال، چه چيزي؟ دفتر خاطرات، و معماي يك فرد گمشده. اما هنوز جواب «چرا» را نميدانيد. اين يكي از چيزهايي است كه بايد كشف كنيد. چگونه؟ براي پيدا كردن جواب، بايد سوالاتي را از خودتان بپرسيد.
شخصيتهاي داستان را پرداخت كنيد. با شخصيتهايي كه در مقدمه معرفي كردهايد، شروع كنيد. در اين مثال، دو شخصيت معرفي شدهاند: مرد جوان و پدربزرگش. شما ميتوانيد خصوصيات هر دوي اين شخصيتها را صرفا از طريق فضاسازي مشخص كنيد و در جريان داستان، شخصيتهاي جديد را معرفي كنيد. پدربزرگ قطعا صاحب خانوادهاي بوده است، پس حتما مادربزرگ وارد صحنهي داستان خواهد شد. صحبت از دو نسل است، نسل پدربزرگ و مرد جوان، بنابراين، والدين مرد جوان كه پسر يا دختر پدربزرگ هستند هم از ديگر شخصيتهاي داستان خواهند بود. ميبينيد كه به همين راحتي ميتوان شخصيتها را وارد صحنهي داستان كرد.
به همين منوال ادامه دهيد و از يك شخصيت، شخصيتهاي ديگري را كه با او در تعامل هستند، وارد داستان كنيد. طولي نخواهد كشيد كه شخصيتهاي متعدد و روابط ميان آنها را خلق كردهايد. اين اتفاق خوشايندي است، به ويژه اگر رمان از نوع معمايي باشد. در داستان، به شخصيتهاي فدايي مانند «پيراهن قرمزها»ي سريال تلويزيوني «پيشتازان فضا» هم نياز داريد. «پيراهن قرمزها» شخصيتهاي فدايي در اين سناريو هستند كه بلافاصله پس از ورود به داستان، ميميرند.
در فرايند پرداخت شخصيتها، احتمالا سوالاتي را از خودتان ميپرسيد كه همان سوالات را خواننده به زودي از خود ميپرسد: «بعد چه اتفاقي ميافتد؟» از اين سوالات براي پيشبرد داستان استفاده كنيد. در اين داستان، مرد جوان ميخواهد پدربزرگش را پيدا كند. از آنجا كه تنها سرنخ او، آن دفتر خاطرات قديمي است، پس، او با اشتياق دفتر خاطرات را ميخواند و پي ميبرد چه اتفاقي براي پدربزرگش افتاد كه او و همسر باردارش (مادربزرگ) را وادار كرد از شهر كوچكي در كنتاكي راهي سواحل نورماندي شوند و سرانجام، خودش پشت خطوط دشمن مجروح شود. تمام اينها را پدربزرگ در دفتر خاطراتش نوشته است. او هرگز به خانه نميرسد. با دانستن اين اطلاعات، خواهيد ديد پرسشها و الگويي در ذهن شما نقش ميبندد:
وقايع هم در زمان «حال» و هم در دوران جنگ جهاني دوم رخ ميدهند. هنگامي كه دفتر خاطرات نوشته ميشود، سال ۱۹۴۴ است و هنگامي كه نوه، آن دفتر خاطرات را پيدا ميكند، زمان حال است.
براي افزودن كنش به داستان، مرد جوان بايد كاري كند. از آنجا كه پدربزرگ به خانه برنميگردد، مرد جوان را به آلمان بفرستيد تا او را، زنده يا مرده، پيدا كند.
مادربزرگ كجاي اين داستان است؟
فرايند ايجاد آرك داستاني را ادامه دهيد، اما در اين نقطه، حتي ميتوانيد پايان موقتي را براي داستان حدس بزنيد: مرد جوان پي ميبرد چرا پدربزرگش به خانه بازنگشت و چگونه دفتر خاطراتش به خانه رسيد. از اين جا به بعد، تمام كاري كه بايد انجام دهيد اين است كه در وسط داستان، همه چيز را بنويسيد.
«خط زماني» چكيدهي داستان را رسم كنيد (خط زماني نمايش فهرستي از وقايع داستان به ترتيب زماني است). حالا كه چكيدهي داستان را نوشتهايد (البته كاملا مختصر و مفيد)، آن را در قالب خط زماني رسم كنيد و نقطهي عطف سرگذشت هر شخصيت را در خط زماني خودش، قرار دهيد. گاهي نقطهي عطف سرگذشت چند شخصيت با هم در يك تاريخ، تلاقي ميكند و گاهي چند شخصيت همگي از خط زماني، محو ميشوند. اين وقايع را با ترسيم خطوط نشان دهيد. اگر رشته افكارتان پاره شد، ميتوانيد از خط زماني براي مرور كل داستان استفاده كنيد.
گام ششم: بيرحمانه ويرايش كنيد
اگر طرح داستان به جايي نميرسد و كاري هم از دست شما برنميآيد، به آخرين جاي داستان برگرديد كه منطقي به نظر ميرسيد و از آنجا براي ادامهي داستان، به ايدههاي جديد فكر كنيد. ضرورتي ندارد براي پيشبرد داستان، دقيقا به هر آنچه از پيش در خلاصهي داستان گفتهايد، عمل كنيد. گاهي اوقات، براي ادامهي داستان به ايدههاي جديد نياز پيدا ميكنيد. هر جاي اين فرايند كه باشيد، قريحهي نويسندگيتان شما را به هر جا كه بخواهد ميبرد. پس آن را دنبال كنيد، چون اين كار، بخشي از لـ*ـذت نوشتن است.
پايان روش اول"چگونه كتاب بنويسم"منتظر باشيد براي روش دوم
يا حق...
Reactions: zohre74, بانوي ايراني, Curly and 26 others
فاطمه تاجيكي
مدير بازنشسته+نويسنده انجمن مدير بازنشسته نويسنده انجمن
6/9/16